روضه رضوان من و حافظ
روضه رضوان من و حافظ
روضه ی رضوان پدر چون میفروخت
گفتمش بابا دوتا گندم کم است
گفت ول کن بچه جان چانه نزن
خوب دادم رفت، نه جای غم است
خواجه حافظ هم گران کرده حساب
لامروت این مگر جام جم است؟
تازه اصلاَ روضه ی رضوان کجاست؟
قصه ی بود و نبودش مبهم است
مژده اش پیغمبران آورده اند
ای بسا اینهم دروغ اعظم است
داده هر دینی نشانی زان محل
پس یقین یک جای درهم برهم است
گبر و ترسا و مسلمان و یهود
هر یکی در جنگ با نامحرم است
این بکوبد آن، که ممنوع الوجود
آن بکوبد این، که مهدورالدم است
باشدش گند تعصب در هوا
پس نپنداری که باغی خرم است
یک چنین جائی اگر پیدا شود
بدترین جای تمام عالم است
تازه آنجا که پر از پیغمبرست
بچه جان اصلاَ چه جای آدم است
بلبل حافظ و بلبل من
بلبل حافظ و بلبل من
«بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت»
باز با گلبرگ های این گلستان کار داشت
روز و شب از فیض گل میگفت در گلشن ولی
دور از چشم شقایق رابطه با خار داشت
تا خروس کبک او میخواند بر طرف چمن
از برای باغبان عور و ادا بسیار داشت
یک کمی مشکوک میزد از همان روز ازل
رفت و آمد با کلاغان دم بازار داشت
همچنین یک مدتی با لاشخورها می پرید
ارتباطی عاطفی با مرده و مردار داشت
یا خودش یکجور عضو گشت ثارالله بود
یا زد و بندی حسابی با گروهی سار داشت
در کنار آب رکناباد روز عید فطر
لامروت اشتهای مرغ ماهیخوار داشت
دیده بودندش شب جمعه سر گلدسته ای
بلبلی میکرد اما گفته بود ادرار داشت
سابقاَ از شاه بد میگفت پیش ما، ولی
یک سر و سری خودش با طوطی دربار داشت
بلبل سرگشته ای هرجا که دید اغفال کرد
یعنی از این زوایه، ذهنیتی بیمار داشت
زینطرف میگفت نفرت دارم از عمال دین
زانطرف با جغدها، خفاش ها دیدار داشت
دفتر گل را اگر در مکتب بستان گشود
چند بادیگارد با دربان و دفتردار داشت
گاهگاهی هم که میگوزید جای چَه-چَهِه
بابت خوشبوئی اش خیر سرش اصرار داشت
حافظ این بلبل یقین آخوند بوده پیش از این
یحتمل محض تقیه، ماسک بر رخسار داشت
مرد نکونام قبل از مرگ
مرد نکونام قبل از مرگ
سعدیا مرد نکونام گرفتار شده
اتهامات به پرونده او بار شده
قاضی شرع به او گفت نکونام توئی؟
آنکه لطمه زده اینقدر به اسلام توئی؟
انقلابی شده اصلا تو خبر داری؟ نه
معدنی بهر چپو زیر نظر داری؟ نه
چشم تو نیست پی اسکله ای یا دکلی
به خلاف و به فساد از تو نبوده عملی
اختلاسی ز تو امید ندارد دولت
هیچکس حرف چپاول نزده از قولت
ذهن تو پیش مهیاخوری و رانت نبود
طبع تو جیره خور درصد و پورسانت نبود
حرف سرمایه و صندووق سپرده نزدی
جیب بیچارگی زنده و مرده نزدی
به سپاه از طرفت سهمی و سودی نرسید
به درختان شریعت ز تو کودی نرسید
دست در دفتر اسنادِ زمین بردی؟ نه
چون امام جمعه معروف زمین خوردی؟ نه
در تو یک مویرگ از عالم روحانی نیست
اثری در تو ز اسلام و مسلمانی نیست
اصلا انگار نه انگار در این دنیائی
فارغ از عالم کار و بیزینس با مائی
غیر از اینکه نشدی هیچ رقم حامی ما
شد نکونامی تو مایه بدنامی ما
مینویسم که جرایم همه سنگین کردی
خدمت رهبری انگار که توهین کردی
شاید از امپریالیسم بسی دل بردی
دو قولوپ هم ز تمامیّت ارضی خوردی!
قاضی شرع سپس حکم نهايی را داد:
سعدیا مرد نکونام به زندان افتاد
وطن دلتنگ و من هم
مرد نکونام قبل از مرگ
سعدیا مرد نکونام گرفتار شده
اتهامات به پرونده او بار شده
قاضی شرع به او گفت نکونام توئی؟
آنکه لطمه زده اینقدر به اسلام توئی؟
انقلابی شده اصلا تو خبر داری؟ نه
معدنی بهر چپو زیر نظر داری؟ نه
چشم تو نیست پی اسکله ای یا دکلی
به خلاف و به فساد از تو نبوده عملی
اختلاسی ز تو امید ندارد دولت
هیچکس حرف چپاول نزده از قولت
ذهن تو پیش مهیاخوری و رانت نبود
طبع تو جیره خور درصد و پورسانت نبود
حرف سرمایه و صندووق سپرده نزدی
جیب بیچارگی زنده و مرده نزدی
به سپاه از طرفت سهمی و سودی نرسید
به درختان شریعت ز تو کودی نرسید
دست در دفتر اسنادِ زمین بردی؟ نه
چون امام جمعه معروف زمین خوردی؟ نه
در تو یک مویرگ از عالم روحانی نیست
اثری در تو ز اسلام و مسلمانی نیست
اصلا انگار نه انگار در این دنیائی
فارغ از عالم کار و بیزینس با مائی
غیر از اینکه نشدی هیچ رقم حامی ما
شد نکونامی تو مایه بدنامی ما
مینویسم که جرایم همه سنگین کردی
خدمت رهبری انگار که توهین کردی
شاید از امپریالیسم بسی دل بردی
دو قولوپ هم ز تمامیّت ارضی خوردی!
قاضی شرع سپس حکم نهايی را داد:
سعدیا مرد نکونام به زندان افتاد
ایرانیم و شاه و خمینی ثمراتم
ایرانیم و شاه و خمینی ثمراتم
ایرانیم و شاه و خمینی ثمراتم
من عامل تکثیر ژن این حضراتم
انگار که آن شب که سرشتند گلم را
مانده می آنها ته پیمانهی ذاتم
من مبدأ تاریخم و توضیح مسائل
من مایهی پیدایش فرهنگ لغاتم
با هوشترین ملت منظومهی شمسی
من هستم و انگشتنما بین کراتم
گه زادهی خُردادم و گه مردهی مرداد
مبنای شب و روز بود مرگ و حیاتم
گه دایره- دنبکزن ایام سرورم
گه گریه کن تعزیهی شام وفاتم
گه فاتح و پیروز و پِِر و فول و برنده
گاهی کُت و سگمارس و کتک خورده و ماتم
گه سنتیام، شیرهی سوهان قمام من
گه شیک و مدرنم، شکلاتم، شکلاتم
گه تا به فلک فاصله دارم ز خرافات
گاهی بپرد جت به هوا با صلواتم
گه کافر و بیدینم و لائیک و سکولار
گه غسلکنان در طلب خمس و زکاتم
ایرانیم و مظهر تفریطم و افراط
گه قطرهچکانم به مثل، گاه قناتم
بخشم به طرف گاه سمرقند و بخارا
گه فکر پسانداز نخ لای نباتم
استاد فنونم همه، جز فن تعادل
کُشتی بلدم، بیخبر از آکروباتم
کارم ز تعارف بکشد سوی تملق
پیدا نبود سرّ ضمیر از وجناتم
هم صاحب سهم گوگل و سیسکو و ایبِِی
هم یار فلسطین ز زمان عرفاتم
گه سوی فضا میروم و شیرزنم من
گه زائر شامات و گدای عتباتم
گه از دل آتش گذرم همچو سیاوش
گه فکر گذشتن ز پل نحس صراطم
تاریخ نوشته است که من دشمن خویشم
تقصیر خودم بوده تمام تلفاتم
خواهند اگر حکم قتالم بنویسند
من خود قلم و خود ورق و نیز دواتم
باری مگر آینده بسازم ز گذشته
اکنون که شده تجزیه تحلیل صفاتم
بینایم و ناظر به عبودیت کورم
آقایم و مقهور اقلّیت لاتم
بیدارم و در فکر گروه هپروتم
هشیارم و دلواپس جمع هپراتم
هربار به یک واقعهای سوخت فیوزم
زیرا که بهم ریخته بود آمپر و واتم
من وارث وارونهی دارائی خویشم
نفت است که انداخته در این ظلماتم
از خاک وطن لاله دمیدهست فراوان
وقت است که گندم دمد از خاک فلاتم
آماده نباشم به دموکراسی کامل
یکذرّه دمو هستم و یکخرده کراتم
ایرانیم و هیچ حقوق بشرم نیست
هرچند خودم مبتکر این کلماتم
ایرانیم و اهل دل و کاشف الکل
من شاعر ابیات میان قطراتم
ایرانیم و عاشق زیبائی انسان
دلدادهی مرد و زن شیرین حرکاتم
ایرانیم و وارث شیرینی طنزم
قندم، عسلم، نیشکرم، توت هراتم
هادی! همه شب فکر وطن بودم و افسوس
!وقت سحر از غصه ندادند نجاتم
پیروز شد رژیم
پیروز شد رژیم
شلاق را بزن، بزن و معتبر بزن
در راستای حفظ حقوق بشر بزن
اینقدر فحش خواهر و مادر به من نده
مجرم من ام! فقط به خودم یکنفر بزن
جز آنکه طبق گفته ی قران عمل کنی
نهج البلاغه را هم از این جنبه، سر بزن
یکخرده نیز حُلیتهُ المتّقین بخوان
آنگاه مثل مومن صاحبنظر بزن
دقت بکن، درست بزن، تنبلی نکن
کمتر به دین ناب محمد ضرر بزن
نذر امام حسین علیه السلام هم
چهل ضربه روز بیست ماه صفر بزن
حرف امام جعفر صادق مبر ز یاد
صد ضربه پشت بند نماز سحر بزن
طوری بزن که جاش بماند به پشت من
با اعتقاد، با دل و جان، با اثر بزن
من انقلاب کردم و تو میوه چین شدی
حالا هلو و خربزه و توت تر بزن
آن عکس های لحظه ی پیروزیم ببین
انگشت های ویکتوری ام با تبر بزن
حافظ سرود و گوش نکرد آن خدای خر
حالا که گشته است گدا معتبر بزن
افتاده توی روغن بیداد نانِتان
یکخرده هم به آن سُس خونِ جگر بزن
شلاق را به راه پیمبر، به راه دین
در امتداد باسن و ران و کمر بزن
پایم هنوز که نرسیده به دادگاه،ا
در راهرو بکوبم و تا پشت در بزن
از روی او خجل شده ام، لااقل مرا
یکخرده از وکیل خودم بیشتر بزن
از پوستم بسوز الی مغز استخوان
آتش به اختیار بزن، پر شرر بزن
تا درک و فهم کامل اسلام راستین
ارشاد کن، به کون من کرّه خر بزن
اسلام روی لُمبر من سرفراز شد
شلاق را به حرمت دین مفتخر بزن
پیروز شد رژیم به ماتحت دشمنان
این تیتر داغ را به سر هر خبر بزن
حسن ختام خداوندی
حسن ختام خداوندی
این خدای مهربان با آنهمه پیغمبرش
دین پس از دین کرده صادر، خاک عالم بر سرش
جبرئیل میگفت آقا واقعاً شرمنده است
بابت انسان دریدن های دین آخرش
گفت خوشبختانه پشت دست خود را داغ کرددید وقتی کارهای آخرین پیغمبرشگفتمش دین های دیگر هم که آدم اند کشته اند
گفت این اسلام باعث شد که بگذارد درشگفتم از من خدمت آقا سلامی عرض کنو بگو با این همه، هادی ندارد
باورش! – ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ – ۸ اوت
بیماری پناهجو
بیماری پناهجو
شب نمیخوابید مرد از فرط درد
درد در سر داشت آن آواره مرد
با تب و لرزی تنش همراه بود
تا سحر کارش فغان و آه بود
همسرش او را به درمانگاه برد
چاره ی دردش به دکترها سپرد
ایکس-ری کردند و گردید آشکار
در سرش صد متر سیم خاردار!
گفت دکتر آن تب و آن درد و لرز
آید از بسیار ماندن پشت مرز
شنبه ۱۵ آبان ۱٣۹۵ – ۵ نوامبر
بی روسری
بی روسری
رفت پیش قاضی انگورعسکری بی روسری
گفت بعله چیست حکم آخری؟ بی روسری
قاضی انگورعسکری با دیدنش از جا پرید
آمده انگار که جن و پری بی روسری
دست بر ریشش کشید و گفت قاضی: وایِ تو
کرده ای تف بر اصول منبری بی روسری
گفت قاضی: همچنین یک کار دیگر کرده ای …….
بر سراپای رجال کشوری! بی روسری
گفت: بعله خوب کردم بعد از این هم میکنم
!حکم صادر کن که هستم مشتری بی روسری
گفت قاضی: بی حجابی هم که جرمی بدتر است
کرده رهبر بارها یادآوری بی روسری
در جوابش داد آن بانو مضاعف پاسخی
شامل قاضی و شخص رهبری بی روسری
شد هراسان و پریشان، ریخت یک شیشه گلاب
!روی ریشش قاضی انگورعسکری بی روسری
ای روسری
ای روسری
ای روسری! سُقُلمه ز باد صبا بخور
ای زلف یار! چلّه سرآمد هوا بخور
اکنون که رفته بر سر چوب آبروی تو
ای شیخ!، چوب از کف زنهای ما بخور
یاد شعار روسری و توسری بیفت
حالا ز خلق توسری و پشت پا بخور
این تازه ابتدای عروج زنان ماست
ای شیخ بیش ازین نه شوکه شو، نه جا بخور
با مغز کرم خورده ی عمامه پیچ خود
بنشین و حرص از همه ی ماجرا بخور
در کار ما دخالت بیجا نکن، برو
نان از فلانِ تشنه لب کربلا بخور
هادی چه خوش سرود در آغاز این غزل
ای روسری سقلمه ز باد صبا بخور
جان کلام نیز به مصراع دوم است
کای زلف یار چلّه سرآمد، هوا بخور
حماسه جوانان و حجاب
حماسه جوانان و حجاب
بگو مرگ بر شیخ و اصحاب او
به فرقش بکوبید اسباب او
ز همبستگی ها توان آیدی
شهامت به پیر و جوان آیدی
درودم بر این ملت هوشیار
خصوصاَ جوانان یک کلیه دار
جوانان رعنای ایرانزمین
به کردار شایسته ی آفرین
جوانان خشمنده ی داغدار
که دیدند قتل هزاران هزار
که دیدند در قعر سلول ها
چه کردند با بندیان، غول ها
که دیدند با خواهران، مادران
چه کردند قوم تجاوزگران
که دیدند دست پدرها تهی ست
بجز وصله در سفره شان هیچ نیست
که دیدند همنوع خود گورخواب
همه چشم دریاچه ی اضطراب
که دیدند در مزبله کودکان
همه آرزوشان کف دست نان
جوانانِ بر استخوان کارد ها
که دیدند دزدی میلیارد ها
جوانان درد و جوانان رنج
جوانان بنشسته بر روی گنج
زنان، دختران بجان آمده
که بودند غمگین و وحشتزده
همه یک صدا در خروش آمدند
چو خون سیاوش بجوش آمدند
برآمد به پیروزی انگشت ها
همه گرز رستم شد آن مشت ها
به همت زن و مرد و پیر و جوان
چو رودی خروشان شدندی روان
فراموش کرده چپ و راست را
یکی کرده آهنگ درخواست را
ز غمناله فریادها ساختند
به کاخ ستم لرزه انداختند
به یکسو زده ترس را، باک را
به وحشت فکندند ضحاک را
حماسه چنین آفریدند ناب
که اهریمنان را نمانده ست خواب
چنین شد که عمامه ها زرد شد
همی آش سردارها سرد شد
همه پاسداران گردنفراز
به رخ گشته همرنگ با تخم غاز
سر و صورت جیره خوار بسیج
به زردک فراز آمده از هویج
یکی بود سردار پوسترنشین
پراکنده صد پاره شد بر زمین
یکی بود آقای پوسترسرشت
زدودند او را ز دیوار و خشت
هرآنچه ز تصویر و تمثال بود
به روی زمین جمله پامال بود
خیابان همه پاکسازی شدی
چو خوش روزگاران ماضی شدی
درودم بر آن شرزه دخت رشید
که از موی خود روسری برکشید
چو پرچم، سر چوب کردش به دست
که پوشیدنش اختیار من است
ندارم سری در هوای حجاب
نمیترسم از طعنه ی شیخ و شاب
نه پروایم از پاسداران لات
نه بیم از بسیج و نه از منکَرات
بماندی در اوج ستون برقرار
چو تندیسی از غیرت و افتخار
کجا حیرت از کار این دختر است
که او دختر کاوه، اهنگر است
حکومت که دید این بزرگی ز زن
بخود گفت خاکت به سر جا بزن
چنین شد که ضحاک بنشست عقب
مگر خواب بد دید آن نیمه شب
چو دید آنچنان سنبه و زور را
بفرموده شل کرد دستور را
چنین گفت سرتیپ عالیجناب
که بندی نخواهد شدن بدحجاب
ازین پس نه آن ماجرا میکنیم
همه با زنان خوب تا میکنیم
از آنسوی ضحاک نکبت گهر
که پیچیده مار سیه دور سر
به ایوان درآمد پریشیده حال
رخش روشن از پرتو ارتحال!
شکستی خموشی روزان پیش
نشستی و دستی کشیدی به ریش
سخن را دوپهلو چنان داد ورز
که پنهان کند لای آن، ترس و لرز
یکی زد به نعل و یکی زد به میخ
کباب شکایت کشیدی به سیخ
که این اعتراضات و آشوب ها
همی بهر دژمن بود خوب ها
از این پس تلافی چنین میکنیم
گرفتارشان در اوین میکنیم
نه کس را به گفتار او گوش بود
نه آن گربه را ترس از این موش بود
جوانانِ یک کلیه، گفتند ها
تو ای قاتل نوجوانان ما
تو ای خون این خلق نوشابه ات
تو ای روح ابلیس همخوابه ات
تو ای رهبر پست کهریزکی
که سهراب را کشته ای، طفلکی
تو ای غرق خون کرده روی ندا
تو ای کشته بسیار، بی سر صدا
تو ای برده از سفره ها نان ما
تو ای واژگون کرده ایران ما
توی ای کرده صادر دلار و طلا
به سویس و سوریه و کربلا
توی ای آلت دست پوتین شده
تو ای اسب بی.بی.سی ات، زین شده
بمان تا ببینی، ته ماجرا
جواب جوانان ملی گرا
که دارد ادامه تکاپوی ما
ولو گر بیفتی به زانوی ما
هادی – دی ۹۶
غم میخورم
غم میخورم
حافظا من از سر شب تا سحر غم میخورم
هرچه گوئی غم مخور من بیشتر غم میخورم
مژده میدادی به پایان میرسد ایام غم
من برای مژدههای بیثمر غم میخورم
اولاً چون یوسف گمگشتهمان پیدا نشد
بهر آن ناکام مفقودالاثر غم میخورم
ثانیاً چون کلبه احزان و این غمدیده دل
وضعشان بدتر شده از هر نظر، غم میخورم
ثالثاً چون این سر شوریده سامانی نیافت
بر سر خود میزنم وز بهر سر غم میخورم
در بیابان، ذوق و شوقم یک نفس اکسیژن است
ترس مین دارم ولی، زین رهگذر غم میخورم
در خیابان با امید انتخاب سرنوشت
از شعار زنده باد و مرگ بر غم میخورم
چونکه انترناسیونالیستم در غمخوری
هرکجا ظلمی شده بر یکنفر غم میخورم
با نژاد و قوم کس کاری ندارم، زین سبب
بهر پامال حقوق هر بشر غم میخورم
همچنین وقتی خری خوابیده زیر بار خود
بهر تضییع هیومن-رایتِ خر غم میخورم
بهر حیوانات زندانی به هرچه باغ وحش
در قفس، از یاد رفته، محتضر غم میخورم
تا که در باغ وطن بینم که هر مسکین درخت
رفته زیر بار اره یا تبر غم میخورم
بهر آن ماتمسرا جغرافی نفرین شده
از خلیج فارس تا بحر خزر غم میخورم
شب که ملّا میکند افطار با جوجه کباب
من از اینکه کشته شد مرغ سحر غم میخورم
همچنین وقتی که اسرائیل میگوید ز صلح
در غم آن کفتر بیبال و پر غم میخورم
تا ز سوسیالیزم میگویند این هوچیگران
از برای کارل مارکس و کارگر غم میخورم
در غم همسایه و آینده آن سرزمین
تا که طالب شد در آنجا مستقر غم میخورم
در غم آن دختران نوجوان دردمند
زیر یوغ عده ای ملاعمر غم میخورم
از رئیس جمهور آمریکا شکایت دارم و
از دسیسه سازی شیخ قطر غم میخورم
تا زمام این جهان در دست مشتی جاهل است
بابت هر اتفاق و هر خبر غم میخورم
راستش هرجا که یک واعظ به خلوت میرود
از حسادت، بهر آن کار دگر غم میخورم
با جوانان میروم دیسکو، همه در حال رقص
من اتوماتیکمان قر در کمر غم میخورم
بهر آن «دختر نبوده» دختر ویران شده
زیر فحش مادر و خشم پدر غم میخورم
بهر آن یاری که ضمن عشق با همجنس خویش
باشد از طعن لُغزخوانان پکر غم میخورم
توی شعر «بچهها این نقشهی جغرافیاست
بابت آن گربه خونین جگر غم میخورم
توی تی-وی، فیسبوک، اینستاگرام و تلگرام
از برای اهل فرهنگ و هنر غم میخورم
در شبانه روز شش ساعت برای این جهان
باقیش را بهر مرز پرگهر غم میخورم
چون ز غمهای زمینی میکنم خود را رها
مدتی از گردش شمس و قمر غم میخورم
کارها با غمخوری بدتر شد و بهتر نشد
حضرتعباسی دو درصد با ضرر غم میخورم
همتی باید برای دفع غم رفع ستم
ورنه من هم مثل باقی، بی ثمر غم میخورم
هادیا طنز تو اینسان تلخ وقتی میشود
من برای قحطی قند و شکر غم میخورم
ویرایش آخر – شهریور ۱۴۰۰
قسم به ائمه
قسم به ائمه
به محمد پیمبر اسلام
آنکه میرفت در حِرا سوگند
به علی اولین امام که بود
صاحب سایه ی هما سوگند
بر حسن دومین امام که کُشت
زنش او را پس از غذا سوگند
به حسین، آن امام روضه فزا
کشته ی دشت کربلا سوگند
به امام زین العابدین مریض
عاشق دکتر و دوا سوگند
بعد هم بر محمد باقر
مرد با علم آشنا سوگند
به امامِ ششم که از او شد
شیعه ی جعفری بنا سوگند
در پی آن به موسی یِ کاظم
که به زندان شده فنا سوگند
هشتمین، بر امام رضای غریب
صاحب آنهمه طلا سوگند
بر جواد و تقی امام نهم
که بود نام او دو تا سوگند
دهمی بر امام علی یِ نقی
کشته در شهر سامرا سوگند
یازده بر حسن که فامیلش
عسکری شد از ابتدا سوگند
دست آخر به حضرت مهدی
که امامیست در خفا سوگند
به دوازده امام اسلام و
به تمامی انبیا سوگند
وگر اینها کم است، دور از جان
به خداوندی خدا سوگند
که مسلمان تر از شما کس نیست
به مسلمانی شما سوگند
شعری از کودکی حافظ
شعری از کودکی حافظ
دوش دیدم که ملاِئک در میخانه زدند دررفتند
گل آدم نسرشتند، فقط ور رفتند)
ای خوش آن بچه جنینان که ز آزار رژیم
یا به کورتاژ و یا خارج کشور رفتند
آبنبات چوبی ما اهل عبا دزدیدند
لیس بر آن زده و بر سر منبر رفتند
باربی های طلاموی عروسک بازان
همه در مقنعه از وحشت رهبر رفتند
کودکی کردن ما لطمه به مذهب میزد
بچه ها در پی سرگرمی دیگر رفتند
آن شبانروز که ما بر سر مین میرفتیم
قُپٌه داران همه آسوده به سنگر رفتند
حضرات علما همسر دوم سوم
که گرفتند دوباره پی همسر رفتند
بیوه های شهدا، سورپریزی، سر ضرب
همه با حکم ولی یکشبه شوهر رفتند
تا که در مجلسشان حق زنان شد پامال
وکلا از عقب «عدل مذکر!» رفتند
پیر شورای نگهبان چه فسون کرد مگر
که به نزدش همه چون کلفت و نوکر رفتند
دیدی آن هیئت طلاب، شب عاشورا
تا سحرگه به عزاداری بهتر رفتند
هیئت قیمه خوران در پی کشتار حسین
با تشکر همه از شمر ستمگر رفتند
واعظان بر سر گلدسته ی مشرف به حرم
در پی دیدن زن های پیمبر رفتند
دین که صندوق پس انداز مسلمانی شد
ای خوش آنان که سوی صومعه کافر رفتند
قاتلان خون جوانان وطن نوشیدند
بعد سرمست ازین باده به بستر رفتند
دیدی آن طایفه لُمپَنِ آقازاده
رنج نابرده چه با گنجِ میسر رفتند
بچه حافظ بِسِتان حق خود از باباشان
پیش از آنی که ببینی همه شان دررفتند-
شهریور۹۶
ملی – مذهبی
ملی – مذهبی
گفتمش در باب ملی ـ مذهبی
پاسخی خواهم مفید و مختصر
آنکه خود را وقف این عنوان کند
از دو سوی جادّه دارد گذر
هم به آئین های ملی پایبند
هم به جزئیات دین دارد نظر
خود چه خواهد کرد ملی ـ مذهبی
تا شود در هر دو مورد مفتخر؟
گفت لابد چهارده معصوم را
!دسته جمعی میبرد سیزده بدر
رباعی کلیه فروش
رباعی کلیه فروش
هرچند که امروز نشسته ست خموش
هرچند هنوز برنیاورده خروش
وقتش که رسید با همین یک کلیه
شاشد به شما، کارگر کلیه فروش
شلاق بزن
شلاق بزن
شلاق را بزن، بزن و بیشتر بزن
در راستای حفظ حقوق بشر بزن
اینقدر فحش خواهر و مادر نده به من
مجرم من ام! فقط به خودم یکنفر بزن
جز آنکه طبق گفته ی قران عمل کنی
نهج البلاغه را هم از این جنبه، سر بزن
یکخرده نیز حُلیتهُ المتّقین بخوان
آنگاه مثل مومن صاحبنظر بزن
دقت بکن، شمرده بزن، تنبلی نکن
کمتر به دین ناب محمد ضرر بزن
نذر امام حسین علیه السلام هم
چهل ضربه روز بیست ماه صفر بزن
حرف امام جعفر صادق مبر ز یاد
صد ضربه پشت بند نماز سحر بزن
طوری بزن که جاش بماند به پشت من
با اعتقاد، با دل و جان، با اثر بزن
من انقلاب کردم و تو میوه چین شدی
حالا هلو و خربزه و توت تر بزن
آن عکس های لحظه ی پیروزی ام ببین
انگشت های ویکتوری ام با تبر بزن
حافظ سرود و گوش نکرد آن خدای خر
حالا که گشته است گدا معتبر بزن
افتاده توی روغن بیداد نانِ تان
یکخرده هم به آن سُس خونِ جگر بزن
شلاق را به راه پیمبر، به راه دین
در امتداد باسن و پشت و کمر بزن
!پیروز شد رژیم به ماتحت دشمنان
این تیتر داغ را به سر هر خبر بزن
بهمن ۹۵
غزل عاشق مسلمان
غزل عاشق مسلمان
من بی تو شهید کربلایم
سم خورده تر از امامرضایم
بیحال چون زین العابدینم
درمانده چو آل بی عبایم
با غیبت صاحب الزمانی
در چاه فراق گشته جایم
من حنجره ی بلال دارم
ای کاش که بشنوی صدایم
در تکیه ی عاشقان غمگین
سردسته ی هیأت عزایم
داماد نگشته قاسم، ام من
کز تازه عروس خود جدایم
در مسجد جمکران هجران
مشغول نیایش و دعایم
از گفتن طنز توبه کردم
من شاعر مرثیه سرایم
البته ز عشق تو عزیزم
درگیر ائمه، انبیایم
بیزارم از اینهمه وگرنه،
غیر از تو ز عالمی رهایم
من کافر حربی ام به قرآن،
در حالت جنگ با خدایم
وز بهر تو کرده ام تقیّه
جان تو، به جان بچه هایم
گر باز مرا نمیپذیری
لطفن بپذیر بای بای ام
مسلمان مرده
مسلمان مرده
ندانم این مسلمان مرده، مقتول است یا قاتل
کجا بوده؟ به محبس؟ یا زیارت؟ جبهه؟ یا منزل؟
سرش را من بریدم یا رییس جمهور آمریکا؟
کلاهش در حلب افتاده یا بغداد یا موصل؟
اگر گویند بمب شیمیایی کشته است او را
اساس انفجارش گاز مذهب بوده یا خردل
ندانم کار سوریه ست یا روسیه قتل او
گمانم از دو جانب خورده باشد، خارج و داخل
اگر گوینده ی اخبار سی.ان.ان خبر دارد
چرا آمار ناقص داد با آرایش کامل
گمان خودکشی؟ هان؟ انتحاری بوده یا عاصی؟
!کسی را هم بله؟ یا نه، خودش را کشته بی حاصل
خودش یعنی سر خود را بریده؟ میشود آیا؟
بدون آینه این کار خیلی میشود مشکل
مدافع یا مزاحم؟ شیعه یا سنی؟ عرب؟ افغان؟
هویت با جسد گم شد، میان خون، میان گل
چه فرقی میکند اما، که بوده از جهانسوم
چه درکی میکند این را الن دیویدسون* جاهل
نشد جغرافیا هرگز ملاک داوری، ابله
که همشهری ست در اینجا بلر با برتراند راسل
زمان پوشیده از وحشت، زمین پوشیده از کشته
در این سونامی خونین نه دریا امن و نه ساحل
زمین گلف اما سبز خوشرنگیست، به به به
ببین توپ سفیدش را، گهی سر میخورد، گه قل
«کجا دانند حال ما سبکساران ساحلها»
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل»
ابی** جان یاری ام ده تا به پایان آید این چامه
تو و بی مرزی دانش، من و این طبع ناقابل
………………………….
همسایه روبروئی ما در لندن*
دکتر ابراهیم هرندی که دوست میدارد ابی باشد و در چند مورد این سروده نظر کارشناسی داده ست**
بیست و چهار فروردین – سیزده آوریل دوهزار و هفده
فیل هوا کردن خدا
فیل هوا کردن خدا
این را از یک عکس ساختگی الهام گرفتم که فیلی را در آسمان نشان میداد
فیل هوا کردن خدا
خدا در اوج فلک فیل اگر هوا بکند
گمان مدار که اینجانب اعتنا بکند
مگر پیامبری پیش او فرستم تا
دهم پیام که آن فیل را رها بکند
هراس فیل که از ارتفاع میدانیم
خدا شکنجه ی آن فیل را چرا بکند؟
به غیر فیل هم البته اعتراض کنم
ولو که این معامله را با هزارپا بکند
برای جلب توجه، خدای عَزِّوَجَل
بجا نباشد اگر کار نابجا بکند
خدا اگر که در اندیشه ی خبرسازی است
خوشا که فکر برائت ز انبیا بکند
به این بهانه که لائیک ام و سکولار-م
مسیر خویش ز پیغمبران جدا بکند
نه اینکه فحش به دین آوران دهد، ابدا
دموکراسی خود نیز برملا بکند
به روشنی بَری از هرچه دین کند خود را
به مومنان جهان دِین خود ادا بکند
بگوید از همه دین ها به است بیدینی
خوشا بشر که به آزادگی صفا بکند
ز خودکفائی نوع بشر سخن گوید
و اینکه بر جنم خویش اتکا بکند
بگوید آدم اگر متکی به خود باشد
چرا نماز بخواند؟ چرا دعا بکند؟
چرا گمان بکند درد او شود درمان
اگر که روی به مکه، به کربلا بکند؟
خدا اگر که خدائیست با دل و جرأت
خوشا مبارزه با جهل و با ریا بکند
خدا نکرده خودش هم اگر خرافاتیست
خوشا که درد خودش را خودش دوا بکند
خوشا که امت بیچاره، خلق نادان را
رها ز نکبت عمامه و عبا بکند
پی محاکمه ی شیخ و اسقف و خاخام
به عدل و داد یکی محکمه بپا بکند
خدا اگر که خدا هست، لاجرم، باید
«به یک کرشمه، تلافیِ صد بلا بکند*»
نه اینکه هیچ به روی خودش نیاورد و
شبانه فیل زبان بسته را هوا بکند
ببین که حضرت فیل از فراز بام فلک
چه عاج ها که حواله به این خدا بکند
آقا و دکل گمشده
آقا و دکل گمشده
گفت آقا دکل؟! دکل گم شد؟
اين خيانت به مُلک و مردم شد
دکلی آنچنان عريض و طويل
شده سرقت؟ کجا شده تحويل؟
چه کسی برده و کجا برده
هرکه هرجا که برده گه خورده
تف به ارواح سارق دکلی
جگرش خون شود به حق علی
زير ماشين رود الهی دزد
تکه تکه شود به راهی دزد
تف به ناموس دزد بیناموس
تف به همدستهای آن ديوث
تف به بابا و تف به فرزندش
بزند بر زمين خداوندش
من که اصلاَ نمیکنم باور
ننهم روی دزد، اسم بشر
اگر آمد، امان بهش ندهيد
قصه را بیخودی کشش ندهيد
اين دکل بوده مال مستضعف
حيف بوده که رفته است از کف
گفت آقا دکل به آن عظمت
هست خيلی گران و پُرقيمت
ثروتی بود، من خبر دارم
داغ آن بر سر جگر دارم
وای خون شهيد شد پامال
دارم از حرص میروم از حال
آتش افتاده در درونم وای
رفت بالا فشار خونم، وای
خون آقا چنان به جوش آمد
که همه جمع در خروش آمد
ناگهان آمد از جميع جهات
بانگ الله اکبر و صلوات
گفت آقا سخن کنم کوتاه
چونکه قلبم فشرده شد ناگاه
میروم بهر جستن اين دزد
تا کف دست او گذارم مزد
بعد آقا به حالت عصبی
رفت سمت کريدور عقبی
از در پشت چون برون میرفت
ديدم آقا دکل به کون میرفت
مش حسن و اوباما
مش حسن و اوباما
در روزگاری که بسیاری از ایرانیان با شوق کاندیداتوری «باراک أوباما»، برای رئيس شدن او، روزشماری .میکردند
مش حسن با دو عدد گاو ز صحرا آمد
!با زنش گفت به شادی که اوباما آمد
پلوئی دم بکن و پوست بکن بادمجان
که به جانم هوس مرغ و مسما آمد
!همسرش گفت که این سمت نیامد، دیدم
به گمانم که در اطراف یو.اس.آ. آمد
تازه با رأی من و تو که نیامد سر کار
روی آرای همان مردم آنجا آمد
چه کند فرق برای من و تو، بیچاره؟
درد ما را مگر او بهر مداوا آمد
گاومان شیر فزونتر بدهد از فردا؟
بابت ذوق زیادی که اوباما آمد
یا که گاو نرمان هم پس از این شیر دهد؟
روی شوقی که طرف با هی و هورا آمد؟
کو برنجت که پلو خواستی از بهر ناهار؟
مرغ بریان مگر از عالم رؤیا آمد
آنچنان ذوقزده ای آمده ای، پنداری
که پسرخاله ات از قریۀ بالا آمد
رفع تبعیض نژادی خبری شیرین بود
که به صبحانۀ ما مثل مربا آمد
لیکن این مرد سیاهی که دلت را برده
نه سیاهی است که در قصه و انشا آمد
این سیاهیست که با پول سفیدان جهان
پی افزایش سرمایه به سودا آمد
«آن سیه چُرده که شیرینی عالم با اوست»
فرصتش ده که ببینی پی یغما آمد
همچنان در به همان پاشنه خواهد چرخید
این یکی از پی نو کردن لولا آمد
چشم پر ماتم افغان و عراقی روشن
بوش تازه نفسی تازه به دنیا آمد
به طرفدار محمد مگرش رحم آید
اینکه با همرهی امت موسی آمد
نظر مشدی حسن چون ز اوباما برگشت
با دوتا گاو خودش جانب صحرا برگشت
!مرد باغیرت
!مرد باغیرت
می سپارد دست آقا، مرد باغیرت زن اش را
تا که او روشن کند تکلیف اعضای تن اش را
حضرت آقا به زن گوید که روی اش را بپوشد
همچنین با مقنعه پوشیده دارد گردن اش را
حضرت آقا دهد فتوای سانتیمتر شرعی!
تا بداند هر زنی حد مجاز دامن اش را
زن اگر دارای پستانهای برجسته ست باید
حتماَ از جنس لحاف-کرسی کند پیراهن اش را
گوید آقا زن بپوشد بعد ازین شلوار مشکی
همچنین دیگر نپوشد زیرپوش ساتن اش را
گوید آقا زن تواند رفت در کوی و خیابان
لیک باید توی خانه جا گذارد باسن اش را!
در روایت آمده: زن گر سعادت خواه باشد
باید از اول سپارد دست شوی خود «من»اش را
آن زن، اما ظلمت فرمایشی را برنتابد
رهنمای خود کند فانوس فکر روشن اش را
آن زن آزاده حتماَ تاب مستوری ندارد
در غیاب مرد با غیرت، بیابد روزن اش را:*
یا به یک تیپا شود آسوده از ننگ وجودش
یا سر عقل آورد شوی حقیر کودن اش را
دخت پروین و فروغ و قره العین و ستوده
میکشد بر بام عالم پرچم زن بودن اش را
با حجاب زوری و رخت مزاحم، دخت ایران
باز میگیرد ز داورها مدال میهن اش را
مرد با ناموس و باغیرت شتابد نزد آقا
تا دهد راپرت تغییرات احوال زن اش را
نماز و سکس
نماز و سکس
نوحه خوان میخواند و دلدار من
گویدم آغوش بگشا یار من
خانه ی ما پشت مسجد، در عوض
هست نزدیک محل کار من
من مدارا میکنم با نوحه اش
اختیاری هست در اجبار من
معنی دلخواه میگیرم از آن
تا نباشد مایه ی آزار من
صوتِ بسم الله رحمان الرحیم
میشود کمرنگ در انکار من
چون موذن گوید: اللهُ الصمد
جانب لیلا رود افکار من
اشهدُ انّ … شهادت میدهم
رشته ی عشق است پود و تار من
اشهدُ انً …. شهادت میدهم
عشق باشد مایه ی اشعار من
قل هوالله احد … تنهاست او
آن خدای جابر و جبار من
غیر مغضوب علیه الضالین
با خداوند شما پیکار من
چون صلا آید: ایاک نستعین
بوسه خواهد یار بستانکار من
اهدنا حالا صراط المستقیم
!انتقاد از دست کجرفتار من
آخرش: حی علی خیرالعمل
میرود یکراست در شلوار من!
لَم یَلد … باید جلوگیری کنیم
!پیشتر طی کرده با من یار من
زیارت نامه حضرت دروغ
زیارت نامه حضرت دروغ
السلامُ علیک حضرت کذب
صاحب سازمان و نهضت و حزب
ای دروغ ای نهاد تاریخی
ای شکوه کتیبه ی میخی
تو بزرگ قرون و اعصاری
سرزمین مرا نگهداری
خشکسالی و دشمن از آغاز
ضرر خویش کرده اند ابراز
تو ولی پای تا به سر سودی
عالمی عابد و تو معبودی
داریوش کبیر انگاری
پرت بوده ز مملکت داری
تو کلام الملوک دنیائی
پرزیدنت مصلحت هائی
به حقیقت که مایه ی فخری
«راستی» قطره و تو استخری
تو گزارش نویس ایامی
طرح پیوسته تحت اقدامی
متن برنامه سیاسی، تو
پارلمان و دمو-کراسی، تو
برتر از مادّه های قانونی
جرم را تاید و برف و صابونی
ای دروغ ای جریده ی عالم
اولین سردبیر تو آدم
در جهان برترین رسانه توئی
صاحب هرچه چاپخانه توئی
ماهواره به اعتبار شما
پر درآورده و پریده هوا
تو جهان را نگاه و تفسیری
همگان را صدا و تصویری
تو نبودی اگر، رسانه نبود
نطق از هر طرف روانه نبود
تو نبودی اگر، رساله نبود
خبر و عکس و سرمقاله نبود
خفقان، میگرفت دنیا را
«راست»، میخورد کله ی ما را
بی وجود تو لال میشد پاپ
سطری از گفته اش نمیشد چاپ
وان سیاستمدار خوش برخورد
نصف شب از گرسنگی میمرد
این توئی تو چراغ خانه ی شیخ
نخ تسبیح دانه دانه ی شیخ
به حقیقت که جاودانه توئی
شادی خلق را بهانه توئی
که مفرح نمای ذاتی تو
صاحب کل معجزاتی تو
گاه شکل عصای موسائی
گاه مثل صلیب عیسائی
پایه ی هرچه دین و مذهب تو
خانه ی کعبه را مکعب تو
آیه و سوره و حدیث توئی
فلسفه باف خشک و خیس توئی
بی نیاز از تو سرزمینی نیست
بی تو پیغمبری به دینی نیست
همه جا وجه رایجی سرکار
عین باب الحوائجی سرکار
تعزیه خوان کربلائی تو
به امامزّمان خدائی تو
!خودشیفتگی من
!خودشیفتگی من
تا که ارباب خود، غلام خودم
راضی از رتبه و مقام خودم
رعیت پادشاه خویشتنم
گشته دعوت به بارعام خودم
فارغم از حدیث دانه و دام
کفتر جلد پشت بام خودم
دین و مذهب نمیکنم باور
پایبندم به احترام خودم
گور بابای اول آخرشان
من خودم حضرت و امام خودم
من خدایم بدون پیغمبر
که خودم میبرم پیام خودم
گو نخواند کسی سرودم را
من خودم عاشق کلام خودم
به پسند کسان ندارم کار
نکشم دست از مرام خودم
هرکجا صحبت دموکراسی ست
میدوم بهر ثبت نام خودم
السلام و علیک یا هادی
زنده زنده شهید آزادی
درسی از یک آخوند
درسی از یک آخوند
هست آیا بهشت افسانه؟
حرف پیغمبران دیوانه؟
هست آیا جهنمی در کار
یا دروغ است آیه و اخبار
از جوانی سوال من این بود
مشکلم با روایت دین بود
شک و تردید داشتم دربست
که بهشت و جهنم آیا هست
عاقبت یک فقیه اسلامی
داد پاسخ مرا به آرامی
یکی آخوند و شیخ روحانی
شهره در حوزه ی مسلمانی
مدتی صرف وقت با من کرد
تا مرا در قضیه روشن کرد
در همان مدتی که با من بود
اطلاعات دینی ام افزود
از بهشت و جهنم واهی
داد کلی به بنده آگاهی
یافتم الغرض سر نخ را
لمس کردم بهشت و دوزخ را
دیدن روی او جهنم بود
دوری از او بهشت خرم بود
کربلای آنلاین
کربلای آنلاین
رفته بودم به کربلا آنلاین
بود آنجا پر از گدا آنلاین
گله در گله زائران بودند
غرقه در ندبه و دعا آنلاین
یکنفر چوب در کف اش میکرد
مرد و زن را ز هم جدا آنلاین
بوی گوز و تن عرق کرده
منتشر بود در هوا آنلاین
بوی خوب گلاب هم طفلک
بود حاضر در آن فضا آنلاین
نرده ای بود ظاهراَ اسمش
«نرده ت الدکتر و الدوا آنلاین!»
بسته بودند عده ای خود را
به همان بابت شفا آنلاین
آن یکی گفت زخم معده ی من
راه را بسته بر غذا آنلاین
دیگری گفت من بواسیرم
عود فرموده از قفا آنلاین
سومی گفت داخل حجله
نشده کیر بنده پا آنلاین
آمدم تا که حضرت آن را راست
بکند دست بر قضا آنلاین
ناگهان خنده درگرفت مرا
همرهش سیل سرفه ها آنلاین
بعد لپ تاپ من سه گیگابایت
شد سر جاش جا به جا آنلاین
از شوک وارده شده خاموش
نه در آن نور و نه صدا آنلاین
یا حسین شهید لپ تاپم
شده در مقدمت فدا آنلاین
روشنش کرده یا امام حسین
که درآیم من از عزا آنلاین
نیست لپ تاپ بنده حضرت جان
کمتر از کیر آن بابا آنلاین
آنچنان گشته ام خرافاتی
که شدم عارض شما آنلاین
من فدای مناره های طلات
بر محمد و آل او صلوات
!چپ سلطنت طلب
!چپ سلطنت طلب
ابراهیم گلستان در آغاز یکی از قصه هایش نوشته بود: «هرگونه شباهت آدم های این داستان با افراد واقعی، تقصیر
خود آن افراد واقعی است»
!چپ سلطنت طلب
چپ چپ و سلطنت طلب ها، راست
هر دوتا احترامشان برجاست
لیک در پشت این اپوزیسیون
توی اینترنت و تلویزیون
آنکه فرصت طلب تر از همه است
آنکه ته لیس قاب و قابلمه است
آنکه خوشخدمت و جلب شده است
آن، چپ سلطنت طلب شده است
من کُد پستی ت را میخوام (عاشقانه)
من کُد پستی ت را میخوام (عاشقانه)
کی گفته رنگ آسمون
حتما باید آبی باشه؟
کی گفته شب رویائی
مجبوره مهتابی باشه
من آسمون سبز میخوام
با یک شب تیره و تار
کنار یک شمع کوچیک
دست من و دامن یار
من فقط دلم میخواد
باشم کنارت عزیزم
باصفا و با مرام
درسته کارت عزیزم
من صفاتو دوست دارم
من درستی تو میخوام
دور و نزدیک نداره
من کُد پستی تو میخوام
کارمون یادت نره
قرارمون یادت نره
دوتامون جا میگیرم
تو اون تخت یکنفره
با صفا و با مرام
من کُد پستی تو میخوام
من کُد پستی تو میخوام
غزل عنکبوت
غزل عنکبوت
«مَثَلُ الّذینَ اتَّخَذُوا مِن دونِ اللهِ أَولیاء کَمَثَلِ العَنکَبُوتِ اتَّخَذَت بَیتًا وَ إِنَّ أَوهَنَ البُیُوتِ العَنکَبُوتِ لَو کانُوا یَعلَمونَ»
(قرآن. سوره عنکبوت،آیه چهل و یک)
«مثل کسانی که غیر از خدا برای خود سرپرست و یاور برگرفته اند در سستی وبی نفعی آنچه بدان اعتماد کرده اند مثل
عنکبوت است که خانه ای بر خود برگرفته وبی شک سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است اگر می دانستند.»
غزل عنکبوت
چرا ترا بکشم من؟ تو عنکبوت خدایی
وگر خدا نشناسی، چه بهتر اینکه ز مایی
عمود آمدی از سقف و بازگشتی و گویا
که دوستار جاگینگی میان ارض و سمائی
گمان کنم سر حبل المتین۱، رسیده به دستت
مبارکست که آونگ ریسمان خدائی
نمیکُشی نه مگس، نه پشه مگر به ضرورت
شکار میکنی البته بهر قوت و غذائی
ز من نترس عزیزم که دوست دارمت احمق
چرا که خالق اینترنتی و تارنمایی
مهندسی و رئیسی مهندسان جهان را
تو آرشیتکت چه بسیار باشکوه بنائی
خدا به خانه ی تو حمله کرده توی کتابش
ز روی حقد و حسادت نوشته پرت و پلایی
ولش بکن اهمیّت نده کلام خدا را
که ما به گفته ی یاوه نمیدهیم بهایی
خدا اگر که به تحقیر عنکبوت برآید
چه خالقی است؟ چه پروردگار هرزه درایی
!خبر نباشدش از محکمی تار تو لابد
که در مقایسه، فولاد را نه قوّت و نایی
تو خانه ساختی از تار خود، به همت شخصی
خوشا که بای۲ ندادی نه فرشی و نه طلائی
امام آمد و فرش و طلای خلق چپو شد3
ولی ز جانب مستضعفان نبود صدائی
نبود؟ بود، ولی پاسدار با کلاشنیکف
رسید و گفت بیا این کلید خانه، کجائی؟
امام آمد و زد کشت صدهزار جوان را
تمام هستی ما رفت دست آل عبائی
چه درد دل بکنم جان عنکبوت برایت
به خیر هم نگذشت و رسیده بود بلایی
به حیرتی که چه ربطی تراست با سخنانم
برای اینکه تو غافل ز عالم شعرایی
نشسته بودم و بی سوژه مانده بودم و فکری
رسید سوژه ز بالا، چه سوژه ای، چه شمایی!
تو عنکبوتی و من شاعرم، چه فرصت خوبی
به این بهانه زدم پس به دشت کرب و بلائی
خدا به نام تو سوره نوشت و من غزلم را
برو مرا بشناس عنکبوت جان، چه خدایی
——————————————–
حبل المتین – ریسمان خدا! – «امام علی در توصیف قرآن۱- می فرماید: علیکم بکتاب الله فإنه الحبل المتین. ……….
بر شما باد به کتاب خدا که ریسمان محکم و استواری است که یک طرفش به دست خداست و طرف دیگرش به سوی شما تا آن را بگیرید و بالا روید و به خدا برسید.»
-۲-
بای دادن – باختن، از دست دادن، برباد دادن. (دهخدا)
3 – اشاره به ماجرای حساب 100 زنده یاد امامخمینی است که از «مستضعفان» خواست پول و فرش و طلای خود را به این حساب بریزند تا برایشان خانه بسازد. اغلب کارتنخواب های امروز بازماندگان آن حسابند! البته میگویند کارتن
.ها را امامخمینی (ره) در اختیار آنان گذاشته
خودارضائی غذائی
خودارضائی غذائی
آی قصه، قصه، قصه
مستضعفه نشسته
لنگ ناهار و شامه
دعاگوی امامه
میگه چه انقلابی
عجب چلوکبابی
گوشتش برام ضرر داشت
رهبر تمامو برداشت
چه سیخی داشت کبابش
چه جور بدم جوابش
ما خلق خود کفائیم
سیخ خور بی صدائیم
اتل متل توتوله
حرف بزنی، گلوله
آی قصه قصه قصه
نون بی پنیر و پسته
پنیر چی شد؟ گرون شد
از بودجه مون فزون شد
پسته چی شد؟ گرونتر
از بودجه مون فزونتر
پس نون خالی خوردیم
با پز عالی خوردیم
آبروداری کردیم
صیغه شو جاری کردیم
نیّت و صیغه باهم
شد همه چی فراهم
نیت مرغ و ماهی
قبول باشه الهی
صیغه ی کوفته ریزه
بخور نذار بریزه
نیت ران بره
بچسب نذار که درر
دعای آشته رشته
دعانویس نوشته
اگر که گشنه هستی
چرا غمین نشستی؟
چاره ش خودارضائیه
یک کار رویائیه
تو رختخواب ولو شو
محوعدس پلو شو
بعدش بکن مجسم
ششلیک و چنجه با هم
با قوه تخیل
به رستوران بزن پل
کوبیده روبکش سیخ
برگ-و بگیرش از بیخ
خیال بکن حسابی
غرق چلوکبابی
دستتو بمال به صابون
چربش بکن فراوون
رو شیکمت بکش دست
بگو چقدر غذا هست
آبگوشت چرب و چیلی
دل میره قیلی ویلی
بخور کدو بادمجون
سبزی پلو، فسنجون
کوکو و کتلتو باش
با ملاقه بخور آش
قیمه رو مفتخر کن
روی پلو دمر کن
جفت بکن پاهاتو
بمال بهم لباتو
با چشم های بسته
خوابیده و نشسته
دستو عقب-جلو کن
هی حرکت رو نو کن
کباب، چلو، جوجه، پلو
عقب، جلو، عقب، جلو
بمال، بمال، چه عالی
سلف سرویس خیالی
نرمش قهرمانی
بزن تا میتوانی
غرق عرق که بودی
ارضا میشی به زودی
گُر میگیری حسابی
یک جلق انقلابی
سبک میشی و راحت
لازم به استراحت
رخوت میاد تو جونت
نرم میشه استخونت
ارگاسم سدّجوعی
کتلتی و کوکوئی
وقتی آروم بگیری
خیال میکنی سیری
خواب میشینه تو چشمات
قصه ما تموم – کات